دستام توی جیب کاپشنم بود ...
باد
گاهی میزد تو صورتمُ رد میشد ..
مرغای ماهی خوار روی آسمون قدم میزدن
پا به پای من ...
ریتم عجیبُ غریب صداهای اطراف
تو گوشم موج میزد
و من ...
شبیه به یه مرده
با ماسک آدم روی صورتم
خیلی آروم قدم بر میداشتم ...
بین مردهُ زنده ..
شبیه به جشن بالماسکه بود ..
اما ...
چه غریب بودم من
حتی
پیش خودم ... !
سلام...وبلاگ زیبایی داری...با اجازت لینکت کردم
چرا هنوز به روز نشده این وبلاگ طفلک؟
طفلک ...
جالب بود ...
تایم استراحتشه ... !
و من
زار زده بودم
زیر این نقاب ها
...
اشکای خشک ...
تب تنم ...
ذوبشون میکرد ... !