مرد من ...


اون قبلی رو جوری نوشتم که انگار از زندگیه الانم راضی نیستم!

خب چیکار کنم بلد نیستم اونجوری که همه میگن منم بگم

من روش خودمو دارم


یه حس خوبیه

وقتی باهمیم

به فکره

مهربونه

مَرده

آقاست

مردِ من ...


یه وقتا که نگاش میکنم وقتی تو اوجه حرف زدنه باهام

انگار بابامه

خودِ خودشِ



یه زمانی قبل از این اتفاقا

همش میگفتم خدایا یکی بیادش

ک مث بابام باشه

مث اون حرف بزنه

مث اون مرد باشه

مث اون نازمو بکشه

مث اون برام بهترین باشه

همینم شد


الان واقعا دارم میبینم چیزایی رو که میخواستم

چقد ممنوندارم

از اونی که اینارو بهم بخشید


دوست دارم همه لحظه هامو اینجا بیارم

اما نع

اینا چیزاییه که آدم تو دل خودش ذوقشونُ میکنه

واسه همیشه

تا ابد

هیشکی هم نمیفهمه ...


امروز برای 1 سالُ 1 ماهُ 19 روزه که دوسش دارم


دوست دارم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد