درخـتِ انجــیرِ پـیری که توی بـاغ بود،
تمـامِ کودکـیِ مـرا میدید ...
مردِ گوژپشتُ،
ساز دهنی ...
شلوغیِ رفت و آمدُ،
چراغهای سفیدُ طلایی پیادهرو ...
سنگفرشهای ترک خوردهی زیرِ پا،
نمْ نمْ بارون،
صدای راه رفتنِ آدمها ...
و
تنها یار تو،
ماه نصفهُ نیمه