بانو خسته تر از همیشه نشسته بود روی میز بیرون کافه، بین جمعیت ..
دست راستش تکیه گاه سرش شده بود ...
ی نگاه به ساعت جیبیش ..
ی نگاه به حس درونش ...
درگیر بود ...
فکرای دیونه،
کلافه تر از دیروز
ذهنش؛
آبستن حرفایی سنگین...
-------
انگار همین دیروز بود ...!
زیبا بود
ممنونم ازت ...
مرسی بابت نظرهات ...
" از " توو جمله : آبستن از حرفایی سنگین... اضافه بود. مرسی زیبا بود.
مرسی که گفتید ..
خوشحال میشم خیلی ..
--------------
ممنونم ..
تکیه به کلافه گی...
ـــــــــ ـــــــــــــــــ ـــ ــــــــــــــ ــــــــ
همیشه غرق بهت نرم نوشته هات می شم...
خسته ... خسته ..
------------
ممنونم بابت نگاهت احسان ...