رابطه قایمکی بینِ مترسکُ کلاغ ؛
نگاههای متجاوزگرانهی مترسک ...
و نگاههای دیوانهگرانهی کلاغ ...
حتی کسی نپرسیـ د بین این دو نگاه چه گذشتــ ...
و همچنان کلاغ پای میز محاکمه ..
و مترسکــ مظلومِ قصههای ما ..
dadam api oomadam vebet khobeh
هوووم : ) ---------- دیوانهای دیگه دیوانه :دی
کـــوزه در دست پیش مـــی آیدیک نفر مـــست پیش مـــی آید***********************عاشقـی جرم نیست ای مردماتفـــــاق است پیش مـــی آید
اتفاق است .. پیش میآید : )
بعد از مرگم مرا در دورترین غروب خاطراتت هم نخواهی دید...منی را که هر نفس با یادت اندیشیدمو هر لحظه بی آنکه تو بدانیبرایت آرزوی بهترین ها را کردم...بعد از مرگم نامم را در ذهنت تداعی نخواهی کرد..نامی که برایت بیگانه بود اما در کنارت بود...بی آنکه خود خواهان آن باشی...بعد از مرگم چشمانم را روی کاغذ نخواهی کشید...چشمانی که همواره به خاطر غم ها و شادی هایت بارانی بود و می درخشیدهنگام دیدن چشمانت....بعد از مرگم گرمای دستانم را حس نخواهی کرد..دستانی که روز و شب رو به آسمان برای لبخندت دعا می کردند...بعد از مرگم صدایم را نخواهی شنید....صدایی که گرچه از غم پر بود اما شنیده می شدتا بگوید"دوستت دارم"بعد از مرگم خوابم را نخواهی دید....خوابی که شاید دیدنش برای من آرزویم بودو امید چشم بر هم گذاشتنم....بعد از مرگم رد پایم را پیدا نخواهی کرد...رد پایی که همواره سکوت شب را می شکستتا مطمئن شود تو در آرامش خواهی بود....بعد از مرگم نامه های ناتمامم را نخواهی خواند...نامه هایی که سراسر شوق از تو نوشتن بود...بعد از مرگم تو حتی قبرم را نخواهی شناخت...تویی که حتی روی قبرم از تو نوشتم...نوشتم "دوستت دارم"ونوشتم"تو نیز دوستم بدار"بعد از مرگم تو در بی خبری خواهی بود...روزی به خاک برمی گردمسال هاست مرده ام و فراموش شده ام....روزی که ره گذری غریبهگردنبندی روی زمین پیدا خواهد کرد که نام تو روی ان حک شده است....ناگزیر گردنبند را خاک خواهد کرد...قبر را روی ان قرار خواهد داد...روی تپه ای که دور از شهر استو تو حتی در خیالت هم آن تپه را تصور نخواهی کرد...آن روز هوا بارانی ست و من می ترسمکه مبادا تو در جایی باشی که خیس شوی و چتری در دستانت نباشد....من که به باران و خیس شدن از آن عادت کرده ام....به راستی بعد از مرگم فراموش خواهم شد....
dadam api oomadam vebet
khobeh
حتی کسی نپرسیـ د بین این دو نگاه چه گذشتــ ...
هوووم : )
----------
دیوانهای دیگه دیوانه :دی
کـــوزه در دست پیش مـــی آید
یک نفر مـــست پیش مـــی آید
***********************
عاشقـی جرم نیست ای مردم
اتفـــــاق است پیش مـــی آید
اتفاق است .. پیش میآید : )
بعد از مرگم مرا در دورترین غروب خاطراتت هم نخواهی دید...
منی را که هر نفس با یادت اندیشیدم
و هر لحظه بی آنکه تو بدانی
برایت آرزوی بهترین ها را کردم...
بعد از مرگم نامم را در ذهنت تداعی نخواهی کرد..
نامی که برایت بیگانه بود اما در کنارت بود...
بی آنکه خود خواهان آن باشی...
بعد از مرگم چشمانم را روی کاغذ نخواهی کشید...
چشمانی که همواره به خاطر غم ها و شادی هایت بارانی بود و می درخشید
هنگام دیدن چشمانت....
بعد از مرگم گرمای دستانم را حس نخواهی کرد..
دستانی که روز و شب رو به آسمان برای لبخندت دعا می کردند...
بعد از مرگم صدایم را نخواهی شنید....
صدایی که گرچه از غم پر بود اما شنیده می شد
تا بگوید
"دوستت دارم"
بعد از مرگم خوابم را نخواهی دید....
خوابی که شاید دیدنش برای من آرزویم بود
و امید چشم بر هم گذاشتنم....
بعد از مرگم رد پایم را پیدا نخواهی کرد...
رد پایی که همواره سکوت شب را می شکست
تا مطمئن شود تو در آرامش خواهی بود....
بعد از مرگم نامه های ناتمامم را نخواهی خواند...
نامه هایی که سراسر شوق از تو نوشتن بود...
بعد از مرگم تو حتی قبرم را نخواهی شناخت...
تویی که حتی روی قبرم از تو نوشتم...
نوشتم "دوستت دارم"
و
نوشتم"تو نیز دوستم بدار"
بعد از مرگم تو در بی خبری خواهی بود...
روزی به خاک برمی گردم
سال هاست مرده ام و فراموش شده ام....
روزی که ره گذری غریبه
گردنبندی روی زمین پیدا خواهد کرد که نام تو روی ان حک شده است....
ناگزیر گردنبند را خاک خواهد کرد...
قبر را روی ان قرار خواهد داد...
روی تپه ای که دور از شهر است
و تو حتی در خیالت هم آن تپه را تصور نخواهی کرد...
آن روز هوا بارانی ست و من می ترسم
که مبادا تو در جایی باشی که خیس شوی و چتری در دستانت نباشد....
من که به باران و خیس شدن از آن عادت کرده ام....
به راستی بعد از مرگم فراموش خواهم شد....