بارونی‌هامون ...

امروز ،

تو اتوبوس ،

بحث سر این بود که .. : 


عجبـــ بارونیـــ ... : ) ! 



نظرات 5 + ارسال نظر
وحـــیـــد دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:29 ب.ظ http://tabestooni.ir/sizdah91

این بارونا َم که فقط میبارن تا نبودنتُ یادم بیارن... : (

بارونا تنها یادگاریِ . . . : )

دیوانه دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:39 ب.ظ

من کاری به این کارا ندارم من دوستت دارم خودتم خوب می دونی

ئمممم !

اوهوم .. فک کنم میدونم الان دیگه ..

نفس سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 05:29 ب.ظ http://2roogh89.blogfa.com

سلام.
چرا هفت شنبه باکره؟!!

سلام

بر اساس اتفاقاتی در یه هفته که برام افتاد این اسمُ گذاشتم : )

[ بدون نام ] چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:38 ق.ظ

شیشه پنجره را باران شست

از دل من اما

چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟

باران شیشه را پاک نکرد ..

جای ردِ پایش مانده بود هنوز ..

تنهای تنها چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:47 ب.ظ

تو عاشق بارانى و نمى‏دانى که ابر مادر باران است
در ریزش باران و غرش هق‏هق تو ابر را نمى‏بینى و به ناوران و چتر دلخوشى،
به چتر که نگذاردت تا که باران خیس‏ات کند،

آغشته‏ات کند نگذاردت که بیامیزى با باران،

با ابر، با این قطره گرم، مگر باران از قطره‏هاى اشک نیست؟

من که خودم انشاىِ بارانم!

اصلاً شما!

خودتان!

اصلاً خودتان هیچ بلد هستید که چگونه باران را مى‏نویسند؟

تو مى‏خندیدى ... هى بخند!


و من هاج و واجِ تعجبم! علامت تعجب، تعجب.


از کی بود ؟ ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد