هفت‌شنبه باکره

عناوین یادداشت‌ها

  • بارونی‌هامون ... یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1391 21:05
    امروز ، تو اتوبوس ، بحث سر این بود که .. : عجبـــ بارونیـــ ... : ) !
  • شبانه ... جمعه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1391 15:21
    خودارضایی شبانه‌ی ذهنم . . . شهوت دیوانه‌وار افکارم .. ! -- خسته‌ام : )
  • : ) ... جمعه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1391 11:21
    یکم دیوونگی کن ، من نگات کنم : ) . . .
  • تنهایی ... جمعه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1391 10:54
    زخـم‌ها دهـن باز می‌کنن . . . وقتی کـسی تنـها می‌شـــ ه !
  • . . . چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1391 01:12
    زمستان را بخاطر چتری دوست دارم که سرپناهش را در باران قسمت میکنی با من و هر قدر هم که گرم بپوشی یقین دارم باز در صف خلوت سینما خودت را دلبرانه می‌چسبانی به من ... عباس صفاری - خنده در برف ..
  • تکرار روزمرگی ... دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 21:22
    رابطه قایمکی بینِ مترسکُ کلاغ ؛ نگاه‌های متجاوزگرانه‌ی مترسک ... و نگاه‌های دیوانه‌گرانه‌ی کلاغ ... حتی کسی نپرسیـ د بین این دو نگاه چه گذشتــ ... و همچنان کلاغ پای میز محاکمه .. و مترسکــ مظلومِ قصه‌های ما ..
  • پنجره‌گی‌هام ... دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 10:16
    کنار پنجره .. یه من، با موی باز .. یه گرامافن، گوشه‌ی اتاق .. یه بغل، هوای آزاد .. چه ساده اما دوس داشتنی ... !
  • : ) ... سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1391 14:26
    Gloomy Sunday .. یکشنبه‌ی غم‌انگیز ...
  • تمام ... پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1391 23:49
    یه دردِ آشنا نزدیکای قلبم پرسه میزنه .. پاورچین پاورچین .. : )
  • پنجره‌گی‌هام ... پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1391 15:03
    نمیدانم از این پاریسی‌ها چه دیده‌ای ؛ که اینگونه گیجُ مبهوتی ..! هنوز هم کنار همان پنجره‌مان منتظرم .. همان ساختمانِ قدیمی ... !
  • دوس داشتنی‌هام ... سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1391 15:31
    حسی که بافتنِ موهام بهم میده رو خیلی دوس دارم .. : )
  • همینجوری ... دوشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1391 16:14
    ئممم ..! یه چی بگم ؟! حس بچگانه‌ای دارم .. همین الان .. یهو .. هه .. : )
  • لعنتی ... جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1391 22:59
    دیدنش برام سختِ ... صداش برام عذابِ ... افکارِ مبهم مثِ خوره افتاده به جونِ ذهنم .. دلم یکم محبتتُ میخواد .. لعنتی.. با توام؛ بفهم ..!
  • تلافی ... جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1391 11:32
    میخوام جوری نگاهت کنم ، که تموم شی ... به همین سادگی ..!
  • خانه‌ی من ... جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1391 11:01
    خیابانِ هشتم .. خانه‌ای متروکه ... اما دلچسب ... صدای آرامشش، سکوت ... جایی همانند خاطراتِ نا آشنا ... آری .. اینجا ؛ خانه‌ی ذهنیاتیِ من است ...!
  • زمستون ... پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1390 13:54
    دستکش های گرمی که از " ها " من نیز گرمترند ...!
  • مادربزرگ ... پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1390 13:53
    تارهای بافته شده ی موهام ... هنوز یادمه لرزش دستات .. وقتی دنبال موهام میگشتی ... سرمو بوس میکردی میگفتی .. یکم بیا نزدیکتر ...!
  • صورتک ... پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1390 13:52
    چهره ای که کماکان در ذهن من نشسته .. چهره ی آشنا اما غریبه ... صورتی شبیه به یک مترسک ! شایدم صورتک ..
  • بغض ... چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 00:05
    چه ساده .. پاکیِ اشک‌هاتُ ؛ به نمایش می‌ذاری ! . . .
  • غریبه ... پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1390 14:35
    هرشب ، در عالم خواب .. سایه‌ای آشنا ، پشتِ پلکای بستم ... رد میشه ؛ خیلی ناگهانی ! اما همچنان ساکت . . . !‌
  • پایان ... سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 23:21
    فقط کمی خسته‌ام ... : )
  • شبانه ... چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 14:34
    ترس دیشبم ، از وَق وَق سگ‌های ولگرد بود ... !
  • پیرمردهای کاموایی ... چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 01:25
    پیرمرد همچنان به دنبال نخ کاموایی بود که به چین دامن معشوقه‌اش مانند بود ... خیابان سردُ تاریک ... راستی؛ انتهای خیابان به کجا بود ؟!
  • صدا ... دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 21:58
    ی چیزی تو دلم میگذره ... -یه حرف ؟ -نه .. -یه درد ؟‌ -نه .. -یه صدا ؟ -چی ؟‌ صدا ؟ -گوش کن ... ] گوش کن به صدای کنارت، همین حالا ! [
  • بانوی باردار ذهن ... دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 12:27
    بانو خسته تر از همیشه نشسته بود روی میز بیرون کافه، بین جمعیت .. دست راستش تکیه گاه سرش شده بود ... ی نگاه به ساعت جیبی‌ش .. ی نگاه به حس درونش ... درگیر بود ... فکرای دیونه، کلافه تر از دیروز ذهنش؛ آبستن حرفایی سنگین... ------- انگار همین دیروز بود ...!
  • آوارِ خاطره ... پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 23:07
    سرش را بر دو کاسه‌ی زانو گذاشته بود ... بلندش کرد؛ چه ضجه‌ای در این صدا بود ، انگار که دیگر هیچ عاشقی چنین کاری نمیکند ... ایستاده بودُ پشت به ضجه‌ی ] گمان نمیکنم [ ... گذشت ... نشسته بود، باز پشت به پشتیِ مبل ... آن غروب ... غروبها؛برای همین این همه سنگین بود! سنگین گذشته بود ؟ ! ـ ..... این‌بار میز یادش بود؛ که فلزی...
  • باله‌گی ... چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1390 14:25
    یه پیانو .. یه رقص باله .. یه سالن تاریک .. پر از آینه ... هوای ابری ... دلگیر ؛ اما تماشایی ... !
  • سیلاب اشکات ... سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1390 20:55
    وقتی سرت رو سینم بودُ خودتو تو دلم جَمُ جور میکردی ... گرمی گونه‌هات .. رو انگشتام حس میشد وقتی تو هق هق گریه بودی ... آره ؛ دلم هوای اون روز بارونی رو کرده ... هوا سرد بود .. اما بودن آغوش گرممون ، همین کافی بود ... !
  • چهارشنبگی‌هایم ... یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1390 13:47
    شال مشکیُ ساده ... پالتوی خاکستریِ بدون دکمه، تو تنم میرقصیدن ..! توُ نیمکت؛ تنها... چشمایی گرمُ خمار، رد شدن نگاهت ... نگاهی پر از معنا ...!
  • اونشب ... شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 13:40
    سردی هوا سردی خاصی بود وقتی "ها" کردم توصورت هوا ؛ کاری نکرد جز لمس کردن صورتم ... نشستم ی جایی بین دیوار و نرده ... بالا سر پله ها ، سرم رفت رو دستام ... دستایی که آروم خوابیده بودن رو زانوهام .. تو بغل هم مژه هام روی پلکام سنگینی کرد .. بسته شدن ... گرم بود غرق افکارم شدم ... سنگینی دستشو رو شونم حس کردم...