خسته میاد خونه
طبق معمول همیشه
کلاهُ بارونیشُ میسپاره به دستای چوب لباسی
قهوهَش،
مثل همیشه، تلخ و ساده ..
میاد سمت گرامافون
دیسکُ میذاره و ...
قهوهَش رو بر میداره
شروع میکنه..
چشماشُ میبنده
یواش..
یواش..
یه قدم راست
یکی چپ
تاب میخوره
دور خودش
دور خونه
دور زندگی
تاب میخوره
هی تاب میخوره..
"تصویری که انگشتاش میکشن رو سینهی صافِ هوا"
بازم تاب میخوره..
پایان موسیقی یعنی مرگ آرامش
چشماشُ باز میکنه
میشینه رو صندلی
قهوه میخوره و میخوره
ادامهی زندگی،
درگیریای همیشهی ذهنی
...
همینطوری که قهری و
پشتتُ کردیُ خوابیدی
یکی خوابیده باشه کنارتُ
موهای روی گردنتُ بزنِ پسُ
بوسُ بذاره روش
همونجوری بمونه همونجا
با همون لبای گرم ..
با همون سکوت مردونش ..
پ.ن : هوسهای گاهُ بیگاهِ شبانه ......