: | ...

واســه مهربــونی‌های خودم متاسفـم .. 



فکر کردن ...

بـازی با مــژه ؛ راه رفــتن چشـم ..


قصه‌ی طـولُ درازیــست .. 



تنها ...

لیـوان رو گرفته بود دستش .. 

شراب سرخِ سرخ بود 

و

درد حالـا داشت ته نشین می‌شد .. 



پ.ن : شازده احتجاب 



...

چقــدر غـریب شده اینـجا .. 



شهـرِ من ...

سایه‌ی درخت‌ها تمام خیابان را پوشانده بود ،

سیاهی دورترُ دورتر می‌شد ..


شاخُ برگِ درختان روی جاده خم شده بود ،

درختان بید پریشانیِ موهایِشان را به رخ جاده می‌کشیدند ..


و منی که در پسِ این جاده ،

روی جدول‌های نیمه کاره 

آهستهُ منظم 

راه می‌رفتم ..