لیـوان رو گرفته بود دستش ..
شراب سرخِ سرخ بود
و
درد حالـا داشت ته نشین میشد ..
پ.ن : شازده احتجاب
سایهی درختها تمام خیابان را پوشانده بود ،
سیاهی دورترُ دورتر میشد ..
شاخُ برگِ درختان روی جاده خم شده بود ،
درختان بید پریشانیِ موهایِشان را به رخ جاده میکشیدند ..
و منی که در پسِ این جاده ،
روی جدولهای نیمه کاره
آهستهُ منظم
راه میرفتم ..